در غربت بسیجیانی دوکوهه
ن. اسکندرینژاد / همدان
دوکوهه بگذار سر بر شانههایت بگذارم و بگریم که امروز ما را عملیاتی دشوار در راه است. معلوم نیست که شیطان در حساب بانکی ما چه واریز میکند که این همه فرمان میبریم. امروز تو چاه غربت فرزند علی(ع) هستی که روزی هزار بار سر در چاه کرده و از ضلالت امثال ما میگرید، دوکوهه دعا کن این هوای آلوده خفهمان نکند.
دوکوهه خود بگو با غم تو چه کنیم آن شب دیدارت پیرمان کرد و امشب هجران تو. یک بار دیدمت هزار بار یادت کردم. تو نباید فراموش شوی، تو در غربت بسیجیانی؛ نه میتوان فریادت زد و نه در سینه حبسات کرد. فقط با تو باید زندگی کرد، تو را بنا کردهاند تا ساختمان ایمان را در دلها بنا کنی. دیدار تو مسئولیتمان را سنگینتر میکند.
دوکوهه آغوشت را باز کن که این مدعی دوباره برگشته است. بگو، بگو تا بخوانم با زبانی که از فرط گناه گنگ شده. تو دستم را بگیر. من روی سوال ندارم، صبر دلمان را آتش میزند. رحمتت آبمان میکند. تو میدانی با دل غمگین تبسم کردن چه لذتی دارد.
تو میفهمی درد مرهم جانشان بود و اشک جرقه امید وصلشان. دوکوهه با ما سخن بگو؛ با ما که از قطارها هم بیشتر از کنارت رد شدهایم. بگو، بگو منظور سیدمرتضی از قطاری که بیاعتنا از کنارت میگذرد، چیست؟